خون #غیرت در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید :پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینه‌تونه!» 

 

برادرش دست سعد را گرفت و دردمندانه التماسش کرد :این شبا شهر قُرق #وهابی‌هایی شده که خون شیعه رو حلال می‌دونن! بخصوص که زنت #ایرانیه و بهش رحم نمی‌کنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونه‌ها کمین کردن و مردم و پلیس رو بی‌هدف می‌زنن!».

 

ادامه داستان در ادامه مطلب.

 

متن کامل داستان در پیام رسان های اجتماعی تقدیم حضورتان

 

https://eitaa.com/dastanhaye_mamnooe

https://sapp.ir/dastanhaye_mamnooe

https://t.me/dastanhaye_mamnooe

 

ادامه مطلب

عاشقانه های مذهبی، اجتماعی و سیاسی در کانال داستان های ممنوعه

گفتگوی عاشقانه زوج شیعه و سنی داستان در شب عید فطر؛ عید همه مسلمانان

شبی در سوریه، من بودم و بانوی اهل سنت ... (داستان کوتاه)

داستان تنها میان داعش

داستان #دمشق_شهرِ_عشق... قسمت دوازدهم

داستان #دمشق_شهرِ_عشق... قسمت یازدهم

داستان #دمشق_شهرِ_عشق... قسمت دهم

رو ,  ,https ,dastanhaye ,mamnooe ,مطلب ,dastanhaye mamnooe ,  ادامه ,mamnooe https ,ادامه مطلب ,»   ,dastanhaye mamnooe https

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شکوفه باران شباهنگ cheapestplanetickettehranmashhad انجمن معلولین ضایعه نخاعی استان مازندران باربري مشهد سایت مرجع دانلود پایان نامه - تحقیق - پروژه تفریحی دانلود|فروش|پایان نامه|مقاله سایت گویا کتاب behtarinha-ir